متن دکلمه غمگین شکلات از مازیار مقدم
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
متن دکلمه غمگین شکلات از مازیار مقدم
نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392
بازدید : 2733
نویسنده : فرهاد فیضی

 



نیمه شب ، آواره و بی حس حال / در سرم سودای عشقی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال / دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت / یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت

دل به یاد آورد اول بار را /خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار را / آن دو چشم مست آهو وار را

همچو راضی ، مبهم و سر بسته بود / چون من از تکراره او هم خسته بود

آمده هم اشیان شد با من او /هم نشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او /نا توان بودو توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی / این چنین آغاز شد دلبسگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر / وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم زدنیا بی خبر / دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمدو با خلوتم دم ساز شد / گفتگو ها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پابرجاست دل / گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زورق بان شوی دریاست / بی تو شام بیفرداست دل

دل ز عشق روی تو حیران شده / در پی عشق تو سرگردان شده

گفت، گفت در عشقت وفا دارم بدان / من تو را بس دوست می دارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان / چون تویی مخموره خمارم بدان

با تو شادی می شود غم هایه من / با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده / دل زجادویه رخت افزون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده / عالم از زیباییت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش / طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود / بهره کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر رویه او بینا نبود / همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بوود / در نجابت در نکوهی تاق بود

روزگار اما وفا با ما نداشت / طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پایه عشق ما سنگی گذاشت / بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخره این قصه هجران بود و بس / حسرت و رنج فراوان بود و بس

یاره ما را از جدایی غم نبود / در غمش مجنون و عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود /سهمه من از عشق جز ماتم نبود

با منه دیوانه پیمان ساده بست / ساده ام آن اهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست / این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست / رفت و با دلدار دیگر عهد بست

باکه گویم اوکه هم خون من است / خصمه جان و تشنه خونه من است

 

بخته بد وین وصل او قسمت نشد / این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست / با چنین تقدیر بد ، تدبیر نیست

از غمش با دود و دم هم دم شدم / باده نوش غصه ی او من شدم

مستو مخمور و خراب از غم شدم / زره زره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را / سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتی ، خوش گذر / بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر / دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یک بار از من بشنو پند / بر منو بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود / عشقه دیرین گسسته تار و پود

گر چه آبه رفته باز آید به رود / ماهیه بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر که هست / باش با او یاده تو مارا بس است





:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: متن دکلمه غمگین شکلات از مازیار مقدم،متن غمگین،متن دکلمه،متن اهنگ ،متن دکلمه احساسی ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: